کدام مستحق تریم؟

شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …
پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم ....

بچه هاش شاد میشدن …

ادامه مطلب ...

از نظر انسانها  

سگها  

حیواناتی باوفا و مفیدند 

 ولی 

 از نظر گرگها 

 سگها 

 گرگهایی بودند که تن به بردگی دادندتا در اسایش و رفاه زندگی کنند

من جه تلخم امشب از تو کنج این قـفـس نازنـیـنـم
رازقـی کــو , کــو تـرانـه تـو کجـایی پـس نازنـیـنـم
تو که رفتـی گل خبر شـد
گر گرفت و شعله ور شـد
لـحظـه تر شـد نازنـیـنـم
تو که رفتی باغچه افسرد
بوسه پژمـرد آینه دق کرد
شــاپـرک مـرد نازنـیـنـم
از هـجـوم گریـه گـم شد
غــزل آواز عـشـــق مــا
جـامــه آتـش بـه تـن کرد
پــر پــرواز عـشـــق مــا
تـو که رفتـی از شب من
غــزل و تـرانـه گــم شد
رنگـی از رنگـین کمـان و
پری از پـروانـه گــم شد
بی تو تا من بی تو تا شب
یک غزل کم یک غزل گم
لحظه خالی لحظه خسته
نــه تــرانـه , نــه تــرنـم
تو که رفتـی گل خبر شـد
گر گرفت و شعله ور شـد
لـحظـه تر شـد نازنـیـنـم
تو که رفتی باغچه افسرد
بوسه پژمـرد آینه دق کرد
شــاپـرک مـرد نازنـیـنـم
من جه تلخم امشب از تو کنج این قـفـس نازنـیـنـم
رازقـی کــو , کــو تـرانـه تـو کجـایی پـس نازنـیـنـم
بـه کـجـا بــرگـــردم از تـو
بـه چـه سمت بی پناهی
هـر طـرف ورطـه وحشت
هـر طـرف شــط تبـاهـی
بی تو تا من بی تو تا شب
یک غزل کم یک غزل گم
لحظه خالی لحظه خسته
نــه تــرانـه , نــه تــرنـم
تو که رفتـی گل خبر شـد
گر گرفت و شعله ور شـد
لـحظـه تر شـد نازنـیـنـم
تو که رفتی باغچه افسرد
بوسه پژمـرد آینه دق کرد
شــاپـرک مـرد نازنـیـنـم

دختر فداکار

همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟...

ادامه مطلب ...

مدیر

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»

مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»

صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»

مشتری: ....

«قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌

صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد

ادامه مطلب ...