دلــخــوش


دلــخــوشـمـــ کـه هـرچـه از مـن دور شـوی
از آن ســوی کُرۀ زمیـن
بـه مـن نـزدیـکــــــ تــر می شـوی !
فـقـطـ ـ ـــ مـیــــ تـرسـمـــ
مـبـادا گـالـیــلـه اشـتـبـــاهــ کـردهــ بـاشــد . . . !

نمیـــدانم


❈ چنــدان هـــم دور نیستــــی ؛❈

❈ فقط به انــدازه ی یک نمیـــدانم از مــن فاصـــله گـرفتــه ای !❈

❈ آری ، "نمیـــدانم" کجـــایی ؟❈

دروغ بود


در این بهار مژده باران دروغ بود

در صبح دشت عهد سواران دروغ بود

 

هرساقه ای تبر شد و صد شاخه را برید

امید برگ و بار درختان دروغ بود

 

افراسیاب حاکم این شهر مانده است

افسانه های رستم دستان دروغ بود !

 

هر صبح و شام گرگ به این گله می زند

از بس همیشه هی هی چوپان دروغ بود !

 

تقدیر آدم از بهشت رانده گشتن است

حتی اگر دسیسه شیطان دروغ بود

 

"دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر"

برگشت و گفت : خلقت انسان دروغ بود