تو را به جای همه‌ی زنانی که نمی‌شناختم، دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام، دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گستره‌ی بی‌کران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای نخستین گل
برای خاطر جان‌داران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای دوست‌داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه‌ی زنانی که دوست نمی‌دارم، دوست می‌دارم

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینیم.
بی تو جز گستره‌ای بی‌کرانه نمی‌بینیم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فراگیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم
برای خاطر فرزانه‌گی‌اَت که از آن من نیست
تو را به خاطر سلامت
به رغم همه‌ی آن چیزها که جز وهمی نیست، دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، به حال آن به جز دلیلی نیست
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

(( قــــــل هـــوالله احـــــد ))


خدا هم تنهاست!!!
هیچکس نفهمید که خدا هم تنهاییش را فریاد میکشد

(( قــــــل هـــوالله احـــــد ))

آن سوی همه ی دلـتنگی ها خـدایی هست

که داشتنش جبـران همه ی نداشتن هاست

گر بدین سان زیست باید پست...


اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد به یک بی‌‌اعتنایی مزمن.

دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛ دوست داشتن یا نداشتن.

آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند.

و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی و نگاه می‌کنیــــــ.....

« صادق هدایت »