قهرمان


قهرمان من کیست ؟! آن‌کس که نارنجک به .. نه! قهرمان من آن مردی‌ست که عصر یک روز تابستانی سیگار خریدن را بهانه می‌کند و می‌زند به دل خیابان. راست پیاده رو را می‌گیرد و می‌رود. نه خطی حرفی صدایی اثری رفیقی  چیزی ..رها .. می‌رود و دیگر باز نمی‌گردد. 

قهرمان من کیست ؟! آدم‌هایی که دغدغه رسیدن و چگونه رسیدن و یا حتی نرسیدن ندارند. قهرمان‌های من آدم‌های جنگنده‌ای نیستند. نه پیروز می‌شوند، نه شکست می‌خورند. دنیای خودشان را دارند و دغدغه‌های خودشان را. آرمانشان از گل‌های پلاسیده پارک فراتر نمی‌رود. و از دنیا و مافیها چیزی غیر از خلاصی و امان نمی‌خواهند.

غروب


در خلوتم که یادِ تو تکرار می شود

تب می کند خیال و چه بیمار می شود

وقتی غروب می رسد انگار درد هم

در سینه ذره ذره تلنبار می شود

اصلاً غروب با دل من سازگار نیست

با دست او زمین و زمان تار می شود

افکار سرد رفتنت هر لحظه می چکد

در سینه ریز خاطره، آزار می شود

باید از این خیال تو خالی شوم دگر

با یک خیال خام ...، مگر کار می شود؟

تنها که میشوم جگرم داغ میکند!

یک خانه بی کسی، سرم آوار می شود

گاهی شکست، در نظرم منطقی تر است

وقتی نگاه تو ...، پُر از انکار می شود

گیرم... ، عنادِ تو را طاقت آورم

کم کم دلم ز عشق تو بیزار می شود

دیگر به رقصِ عقربه ها زل نمیزنم
ذهنم به باور نبود تو وادار می شود

بی حضور تو


در انتظار توام 
در چنان هوایی بیا 
که گریز از تو ممکن نباشد 
.. 

تو 
تمام تنهایی‌هایم را 
از من گرفته‌ای 

خیابان‌ها 
بی حضور تو 
راه‌های آشکار 
جهنم‌اند

قضاوت


پسر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش ده شده بود! پسرک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و بجای چشم دوم، دایره‌ای توپر و سیاه گذاشته بود! معلم هم دور اون، دایره‌ای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «پسرم دقت کن!»


فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «می‌تونم معلم نقاشی پسرم رو ببینم؟»


مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.»


معلم جوان نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر یک چشم بیشتر نداشت! معلم با صدائی لرزان گفت: «ببخشید، من نمی‌دونستم...، شرمنده‌ام.»


مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت. اون روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلم مون امروز نمره‌ام رو کرد بیست!» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»


بیا اینقدر ساده به دیگران نمره‌های پائین و منفی ندیم. بیا اینقدر راحت دلی رو با قضاوت غلط‌مون نشکنیم.


نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!

یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...

اصلا همه را پاک کن ...

هر آنچه از من داری...

از من که چیزی کم نمی شود......

فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!

شاید...؟!نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!

نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...!

نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی ...