بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت:راستش توی تاکسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدم همانی است که تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم.دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.
ادامه مطلب ...در آن دورانی که به توالت های عمومی در شرق
اطمینان کمتری وجود داشت، خانمی انگلیسی در تدارک سفری به هندوستان بود. مهمانخانه
کوچکی را که متعلق به مدیر مدرسه محلی بود در نظر گرفت و اتاقی در آن رزرو کرد. چون
نگران بود که آیا در مهمانخانه توالت وجود دارد یا خیر؟ در نامه ای به مدیر مدرسه
سؤال کرد که آیا در مهمانخانه مورد نظر WC وجود دارد یا
خیر؟
مدیر مدرسه تسلط کاملی به زبان انگلیسی نداشت، نزد کشیش محلی
رفت و پرسید که WC به چه معنی است؟ کشیش هم تا آن زمان نشنیده بود. دو نفری همت
گماشتند تا معانی احتمالی این دو حرف را بیابند و نهایتاً به این نتیجه
رسیدند که خانم مزبور طالب Wayside Chapel است. (کلیسایی کوچک در کنار
جاده) که بداند آیا کلیسایی کنار جاده، نزدیک مهمانخانه وجود دارد یا خیر؟
آنها ابداً به ذهنشان خطور نکرد که این دو حرف ممکن است به معنی توالت باشد.
مدیر مدرسه در جواب خانم نامهای نوشت. متن نامه به شرح زیر است:
ادامه مطلب ...بچه های بلاگفا
چرا نمیشه تو وبلاگاتون نظر بدم ولی برا بلاگ اسکای و پرشن بلاگ و... این مشککل را ندارم
کد۵رقمی نمیاد
ویندوز عوض میکنم
اگه کسی دلیلشو میدونه راهنماییم کنه
لبانت
به ظرافتِ
شعر
شهوانیترینِ بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندارِ غارنشین از
آن سود میجوید
تا به صورتِ انسان درآید.
و گونههایت
با دو شیارِ
مورّب،
که غرورِ تو را هدایت میکنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل
کردهام
بیآنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند
را
از روسبیخانههای دادوستد
سربهمُهر بازآوردهام.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!
و چشمانت رازِ آتش است.
و عشقت پیروزیِ آدمیست
هنگامی که
به جنگِ تقدیر میشتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای
زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به
وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم میکند.
کوه با نخستین سنگها آغاز
میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیِ ستمگری بود
که به
آوازِ زنجیرش خو نمیکرد ــ
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.