داستان زیبا

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

 خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

ادامه مطلب ...

ده تفاوت و ده شباهت بین ایران و آمریکا

تفاوت ها
آمریکا با ایجاد آزادی اخلاقی کاری کرده است که مردم به فساد و فحشا روی بیاورند اما جمهوری اسلامی از طریق محدودیت اخلاقی کاری کرده است که مردم به فساد و فحشا روی می آورند

دولت آمریکا از روشنفکران خودش بدش می آید، اجازه می دهد آنها حرفشان را بزنند اما کاری می کند که هیچکس حرف آنها را نشنود، جمهوری اسلامی هم از روشنفکران خودش بدش می آید، جلوی حرف زدن آنها را می گیرد، اما همه حرف آنها را می شنوند

در ایران اول قدرت سیاسی پیدا می کنند بعد پولدار می شوند، در آمریکا اول پولدار می شوند بعد قدرتسیاسی پیدا می کنند

رئیس جمهور آمریکا یک گاوچران بیسواد است، اما کشورش پیشرفت علمی می کند، رئیس جمهور ما یک فیلسوف است اما پیشرفت علمی نمی کنیم

ادامه مطلب ...

قبول کن

شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن

قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

آبوقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمی‌تـوانـم از تـو بـگذرم،‌ قـبول کن

به هم میریزد

بـه نسـیمی هـمه ی راه بـه هـم می ریـزد

کـی دل سنگ تـو را آه بـه هـم می ریـزد

سنگ در بـرکه می انـدازم و می پنـدارم

با همـین سنـگ زدن مـاه بـه هـم می ریـزد

عـشق ، بـر شانـه ی هـم چـیدن چـندیـن سنـگ است

گـاه می مـاند و نـاگـاه به هم می ریـزد

آن چـه را عـقل بـه یـک عـمر به دست آورده است

دل بـه یـک لحـظه ی کـوتـاه به هـم می ریزد

آه ! یـک روز هـمین آه تـو را مـی گـیرد

گـاه یک کـوه به یـک کـاه بـه هـم می ریـزد