بـــه یـــادت


بـــه یـــادت کــه مـی افــتــم ..
بــــرخـــاســـتـــنـــم مــشــکــل اســـت
بـــاور کـــن ...
بـــاور کـــن ...
کـــه مـــن
هــمــه لــحــظــه هــای بــی تــو بــودن را
بــا تــو بــوده ام !!!

دلم

دلم آرامشِ وارونه میخواهد

یعنی:

“ش م ا ر ا ”


اسمم را گفتم
مرا نشناخت
عینکم را برداشتم
مرا نشناخت
حالا مطمئنم
اگر پوست صورتم را هم کنار بزنم
باز هم مرا نخواهد شناخت
او دیگر عوض شده است
و چشم هایش
مال خودش نیست
پاهای زنی گناهکار
او را در خیابان ها می گرداند.

ما


روزی یک قدم جلومی آیم

روزی یک آجربالامی روی

ما

هیچ وقت همدیگررا

نخواهیم دید.

تو

همیشه فراموش می کنی

برای قلعه ات

پنجره بگذاری!