-
عبید زاکانی
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1395 08:24
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت :.... میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»خواستم...
-
html
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1395 08:19
خیلی وقته کامپیوتر کار نکردم از امروز میخوام html ;کارکنم
-
باز باران!
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1395 08:16
باز باران! باز باران با ترانه می خورد بر بام خانه خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟؟ روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین پس چه شد دیگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟ در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز یاد باران...
-
به تو می اندیشد
شنبه 28 فروردینماه سال 1395 15:15
او که او را می خواست به تو می اندیشد از نگاهش پیداست به تو می اندیشد در سکوت دفتر قلمش می لرزد تو حواست هرجاست به تو می اندیشد مادرم خوشبخت است به خودش می بالد پسرش مدتهاست به تو می اندیشد پل عابر خیره به خیابان مانده در روانش غوغاست به تو می اندیشد خانه وقتی خالیست پنجره بارانیست استکانم تنهاست به تو می اندیشد کودکی...
-
زندگی
شنبه 21 فروردینماه سال 1395 15:51
زندگی هیچ شکستی نمی شناسد شکست تنها برای آنانی حقیقت دارد که اغلب درحال مقایسه خود با دیگرانند
-
می شود
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1393 11:09
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی تمام شهر گدای تو می شود
-
فریاد خاموش
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1393 11:50
ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا میبری با بردن لیلای من جان و دل مرا میبری ای ساربان کجا می روی لیلای من چرا میبری در بستن پیمان ما تنها گواه ما شد خدا تا این جهان برپا بود این عشق ما بماند بجا تمامی دینم به دنیای فانی شراره عشقی که شد زندگانی به یاد یاری خوشا قطره اشکی ز سوز عشقی خوشا زندگانی همیشه خدایا محبت دل ها...
-
...
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1393 12:05
نکته ای زیبا گفت: گفت پروانه مشو که به سرگردانی؛ لای انگشت کتاب...؛ سالها می مانی!!! گر شوی شعله شمع از تو می پرهیزند ور شوی اشک به چشم زیر پایت ریزند! زندگی آینه نیست که در او می نگری؛ زندگی خاک ره است که بر او می گذری گر چه غم همره تست دل به اندوه مبند چون خم حافظ باش خون بدل باش وبخند نه زمین باش نه خاک که تو را...
-
نمی شود، که نمی شود
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1393 20:01
گاهی نمی شود، که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
-
کسی نیست
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1393 18:24
کسی نیست در این گوشه فراموشتر از من وز گوشه نشینان توخاموشتر از من هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من می*نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق اما که در این میکده غم نوشتر از من افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن افتاده*تر از من نه و مدهوشتر از من بی ماه رخ تو شب من هست سیه*پوش اما شب من هم نه...
-
خوش بحال...
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1393 12:19
خوش بحال انارها و انجیر ها دلتنگ که می شوند می ترکند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 دیماه سال 1393 15:50
خاخامی و کشیشی و شیخی خداپرست بودنـد همسـفر همـه همـراه کاروان در بحث و گفتگو که چه سان خرج می کنند صدقات و نذر و وقف و وجوهات بیکران خاخام گفت روی زمین می کشم خطی پول و طلا و نقـره بریـزم به روی آن در سمت راست هر چه که آمد از آنِ من در سمت چپ از آن ِ خداوند لامکان گفتا کشیش من بکشم ، گرد ، دایره وانگاه پول صدقه بپاشم...
-
بهشت
یکشنبه 14 دیماه سال 1393 17:57
برقص! گویا کسی تو را نمی بیند... عاشق شو! گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است... و زندگی کن! گویا بهشت همین جاست...!
-
دروغ
چهارشنبه 10 دیماه سال 1393 12:32
از آدم دروغگو نپرس چرا دروغ گفتی... چون حتما با یک دروغ دیگر پاسخ خواهد داد ! " مارک تواین "
-
ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ
چهارشنبه 10 دیماه سال 1393 12:30
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ " .ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ...
-
مشتمان را باز کنیم تا آزاد شویم !
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 17:48
ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ ﺍﻓﺮﯾﻘﺎ،ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ،ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ . ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭﺑﺎﻻ ﻭﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﭘﺮﺩ،ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺍﻡ...
-
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 17:37
اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود. و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را...
-
وقتی به کسی ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺮﺩﯼ…
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 17:31
ﺑـــﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ “ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ” ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﻧﻨــﺪ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ ﻧﺒﯿـﻨﻨـﺪ ﻭ ﺗــﻮ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ِ”ﺩﻧﯿﺎ” ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﺮﯾﺰﯼ، ﺁﻧﻬﺎ_ ﺗﻤﺎﻣﯽ ِﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ، ﺗﺎ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑــــﺮﻭﻧﺪ ﺩﻭﺭ ﺷـــﻮﻧﺪ ﮐﻪ اصلا ،ﻧـــﻤﺎﻧﻨﺪ . _ ﭘﺲ ﺑﻪ “ﺩﻟﺖ” ﺑﺴﭙﺎﺭ/ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯼِ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﭘﻨﺎﻩ...
-
عاشق که میشوی . . .
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 17:28
عاشق که میشوی . . . مواظب خودت باش . . . شبـــهــای ” باقیمانده عمرت ” به این سادگیها . . . صبح نخواهند شد .
-
وصیت
یکشنبه 30 آذرماه سال 1393 11:10
لحظات آخر اشرف مخلوقات زمین شروع به وصیت کردن… پیغمبر فرمود: دو چیز برای شما امانت می گذارم که با این دو چیز دنیا و آختر سعادتمند بشوید. یکی قرآن و یکی هم عترت… عرضه بداریم یا رسول الله ! عجب این اُمت امانت داری کردند! قرآن را که پشت در و دیوار قرار دادند قرآن را که ریسمان به گردش انداختند، میان کوچه ها کشاندند قرآن...
-
خیانت
شنبه 29 آذرماه سال 1393 18:50
خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین ، فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها ، هرگز تبرئه ای نیست آنکه را که را چنین به کشتن قلب آهنگین عشق برخاست و دلی را که پژمرد …
-
جایزه...
شنبه 29 آذرماه سال 1393 16:09
جنایت کاری که یه ادم را کشته بود در حال فرار و اوارگی ... با لباس ژنده و پر گرد و غبار و دست و روی کثیف خسته و کوفته به یه دهکده رسید... چند روزی چیزی نخورده بود و بسیار گرسنه بود ... او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد... به خاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا...
-
خیلی راحت
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 10:36
خیلی راحت می شود از خیلی چیزها لذت برد، از خیلی چیزها که حواسمان بهشان نیست، از چای و نبات توی پارک نزدیک خانه، از پیچیدن بوی قهوه ی یک عصر جمعه، از هوای نیمه پاییزی روز شنبه، از دو نقطه لبخند ته یک اس ام اس دوستانه یا حتی از پیغامهای هر روز و دلگرم کننده ی یک دوست ندیده ی راه دور، از یک سوال تکراری که خوبی؟ بهتری؟...
-
بدون شرح
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 09:47
-
یادگار دوست
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 08:41
باز آی که تا به خــــود نــیــازم بیـنی بـیــداری شـــــــــبهای درازم بینـــی نی نی غلــطم که خـود فراق تـو مرا کــی زنــده رها کند که بازم بینــــی هر روز دلــم در غــم تو زارتر اســت وز مــن دل بیرحــم تو بیزارتر اســت بگــذاشــتــیم غـم تو نگـذاشــــــت مرا حقـا که غــمــت از تو وفـادارتر است من بودم و دوش آن بــت...
-
پاییز
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 08:29
وقتی که میرفتی، بهار بود تابستان که نیامدی پاییز شد.پاییز که نیامدی،پاییز ماند… زمستان که نیایی،پاییز می ماند تو را به دلِ پاییزی ات فصل ها را به هم نریز. عباس معروفی
-
امروز
شنبه 15 آذرماه سال 1393 19:44
هرازگاهی خودت را هَرَس کن شاخه های اضافیت را بزن پای تمام شاخه بریده هایت بایست تمام سختی هایت دردهایت باغبانی کن خودت را خاطرات بدت را سَبُک کن فکرت را از هرچه آزارت می دهد ریاضیدان باش حساب و کتاب کن خوبیهای زندگیت را جمع کن آدمهای بدِ زندگیت را کم کن همه چیز خوب می شود قول خوب می شود ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺑﺨﻨﺪﯼ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ...
-
خیالت راحت
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 09:01
دیوارهای خانه آواز می خوانند و تو هنوز خوابی صدای دیوارها را کم می کنم ستاره ها را فوت می کنم خیالت راحت این روزها تمام می شوند، ما هم تمام می شویم و آیندگان، هیچ افسانه ای از ما نخواهند خواند. تو بخواب، چیزی نیست! من فقط خاطراتم را جمع می کنم، می خواهم آنها را با خود ببرم تا گاهی که دلم هوای افسانه ها را می کند...
-
مـــن
سهشنبه 4 آذرماه سال 1393 12:47
ﺍﻓﺘــﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻣﯿـــﺎﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ؛ ﻣـــﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ … ﺭﻓﺘﻨـــﻢ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧـــﻮﺍﻫﺪ ... و مـــن ﺗـــﻮﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﻧـــﺪﺍﺭﻡ !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1393 19:24
دلم - دیوانه - بودن با تو را می خواست ! اخوان ثالث