عروس خواب

تمومِ قصه های من رنگ تورا گرفتن 

رنگ سیاهیِ دلِ سنگِ تو را گرفتن  

برای من چی مونده جز گریه شبونه 

عروس خوابو کشتن، تو غربت این خونه  

خسته از سیاهیِ شبم 

بوسه گاهِ ساکتِ تبم  

عشق اگه خوبه پس چرا با خنجرش سینه ها را داغون میکنه 

پرنده ارامشو با شیونش از تو خونه بیرون میکنه  

بمون پیشم که نگم  

وای که نگم 

خسته از سیاهی شبم 

بوسه گاه ساکت تبم  

باحرف خوب موندن  

فاصله را سوزوندن  

غمها ویرانه میشن  

حرفا ترانه میشن 

 

(منوچهرطاهرزاده)

عمو سبزی فروش

قطعه ای از شعر زیبا  

و پرمعنی عمو سبزی فروش به زبان انگلیسی 

 

uncle vegetable seller, oh ye  

 uncle vegetable seller, oh ye  

do you have vegetable  

oh ye  

i want a limon,oh ye  

i want you alone  

 oh ye 

   

  uncle vegetable seller, oh ye  

 i want a cherry ,oh ye  

your strawberry

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم

                         

                                                                                     سهراب سپهری

خاطره

مثل همیشه خاطره می کوفت بر سرم 

 تا باز هم روانه شوم سمت دفترم 

 در فکرهای آبکی ام گیر کرده ام 

 حتی تو را از عشق خودم سیر کرده ام 

 امشب تو نیستی که مرا زیر و بم کنی 

 امشب تو نیستی که به قلبم ستم کنی 

 حال مرا دوباره از عشقت به هم بزن  

بر شیشه های عینک خود قاب غم بزن 

 غم آمده به زخم نگاهم نمک زده  

چون بند بند ثانیه هامان کپک زد ه  

این قلب زخم خورده امانم نمی دهد 

 این عقل کور راه نشانم نمی دهد 

 ای کاش چشمهات مرا هم زبان نبود 

 اینقدر باجنون ، دلم مهربان نبود 

 حالا دهان که باز کنم اشک می شود 

 انگار حرف هات همش کشک می شود 

 حالا دوباره ساحل و دریا موازی اند 

 حتی کلاغ و باغچه از درد راضی اند 

 یادم نبود اینکه تو دیگر پرنده ای 

 من عاشقم؟ نه خیر ! چه حرف زننده ای!  

با قلب زخم خورده ی در حال انفجار 

 در کوپه های خاطره هستیم هم قطار

باران

 

از چشم  

یا آسمان  

فرقی نمی کند  

باران وقتی بر زمین افتاد 

دیگر باران نیست